اطوار خلقت جلسه ی هفتم سبب دانی و حیرت از منظر مولانا استاد کوهپایه

اطوار خلقت جلسه ی هفتم سبب دانی و حیرت از منظر مولانا استاد کوهپایه

Canada Rumi Cultural Academy

1 месяц назад

351 Просмотров

خدایا مردّد شدن من در آثار موجب دورى دیدار است، پس مرا با وجودت گرد آور، به وسیله عبادتى که مرا به تو رساند، چگونه بر وجود تو استدلال شود، به موجودى که در وجودش نیازمند به توست؟ آیا براى غیر تو ظهورى هست که براى تو نیست، تا آنان غیر وسیله ظهور تو باشد؟ ! ! کى پنهان بوده اى، تا نیازمند به دلیلى باشى که بر تو دلالت کند و کى دور بوده اى، تا آثار واصل کننده به تو باشند؟ کور باد دیده اى که تو را بر آن دیده بان نبیند و زیان کار باد تجارت بنده اى که از محبّتت براى او سهمى قرار نداده اى،
........
خدایا مرا به رجوع به آثار فرمان دادى، پس مرا به پوششى از انوار و هدایتى بصیرت جو به سوى خود بازگردان، تا از آنها به سویت بازگردم همانطور که از آنها به بارگاهت بار یافتم، با نگاهدارى نهادم از نگاه به آنها و برگرفتن همّتم از اعتماد بر آنها، همانا تو بر هرچیز توانایى.
دین و حیرت افزایی
اول ۳۰۳
حس دنیا نردبان این جهان
حس دینی نردبان آسمان
صحت این حس بجویید از طبیب
صحت آن حس بجویید از حبیب
صحت این حس ز معموری تن
صحت آن حس ز تخریب بدن
راه جان مر جسم را ویران کند
بعد از آن ویرانی آبادان کند
کرد ویران خانه بهر گنج زر
وز همان گنجش کند معمورتر
آب را ببرید و جو را پاک کرد
بعد از آن در جو روان کرد آب خورد
پوست را بشکافت و پیکان را کشید
پوست تازه بعد از آنش بر دمید
قلعه ویران کرد و از کافر ستد
بعد از آن بر ساختش صد برج و سد
کار بی‌چون را که کیفیت نهد
اینک گفتم این ضرورت می‌دهد
گه چنین بنماید و گه ضد این
جز که حیرانی نباشد کار دین
نه چنان حیران که پشتش سوی اوست
بل چنان حیران و غرق و مست دوست
آن یکی را روی او شد سوی دوست
وان یکی را روی او خود روی اوست
……
دفتر پنجم ۲۹۰۷
حکایت در مراتب شناخت انسان ها و فرو ماندن آنان در ظواهر چهان
مورکی بر کاغذی دید او قلم
گفت با مور دگر این راز هم
که عجایب نقشها آن کلک کرد
هم‌چو ریحان و چو سوسن‌زار و ورد
گفت آن مور اصبعست آن پیشه‌ور
وین قلم در فعل فرعست و اثر
گفت آن مور سوم کز بازوست
که اصبع لاغر ز زورش نقش بست
هم‌چنین می‌رفت بالا تا یکی
مهتر موران فطن بود اندکی
گفت کز صورت مبینید این هنر
که به خواب و مرگ گردد بی‌خبر
صورت آمد چون لباس و چون عصا
جز به عقل و جان نجنبد نقشها
بی‌خبر بود او که آن عقل وفاد
بی ز تقلیب خدا باشد جماد
یک زمان از وی عنایت بر کند
عقل زیرک ابلهیها می‌کند
…..
ادامه ی حکایت ذوالقرنین
چونش گویا یافت ذوالقرنین گفت:
چونک کوهِ قاف دُرّ ِ نطق سُفت
کای سخن‌گوی خبیر رازدان
از صفات حق بکن با من بیان
گفت رو کان وصف از آن هایل‌ترست
که بیان بر وی تواند برد دست
یا قلم را زهره باشد که به سر
بر نویسد بر صحایف زان خبر
………..
دفتر اول بیت ۱۱۰
علت عاشق ز علت‌ها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و گر زان سرست
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگرست
لیک عشق بی‌زبان روشنترست
چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب
……..
گفت کمتر داستانی باز گو
از عجبهای حق ای حبر نکو
دفتر اول ۲۰۶۶
استن این عالم ای جان غفلتست
هوشیاری این جهان را آفتست
هوشیاری زان جهانست و چو آن
غالب آید پست گردد این جهان
هوشیاری آفتاب و حرص یخ
هوشیاری آب و این عالم وسخ
زان جهان اندک ترشح می‌رسد
تا نغرد در جهان حرص و حسد
گر ترشح بیشتر گردد ز غیب
نه هنر ماند درین عالم نه عیب
……..
گفت کمتر داستانی باز گو
از عجبهای حق ای حبر نکو
گفت اینک دشت سیصدساله راه
کوههای برف پر کردست شاه
کوه بر که بی‌شمار و بی‌عدد
می‌رسد در هر زمان برفش مدد
کوه برفی می‌زند بر دیگری
می‌رساند برف سردی تا ثری
کوه برفی می‌زند بر کوه برف
دم به دم ز انبار بی‌حد و شگرف
گر نبودی این چنین وادی شها
تف دوزخ محو کردی مر مرا
وجود اهل غفلت لازم است
غافلان را کوههای برف دان
تا نسوزد پرده‌های عاقلان
گر نبودی عکس جهل برف‌باف
سوختی از نار شوق آن کوه قاف
آتش از قهر خدا خود ذره‌ایست
بهر تهدید لئیمان دره‌ایست
سبق رحمت خدا بر غضب او
با چنین قهری که زفت و فایق است
برد لطفش بین که بر وی سابق است
دفع یک توهم در باب حدوث در صفات الهی
سبق بی‌چون و چگونهٔ معنوی
سابق و مسبوق دیدی بی‌دوی
گر ندیدی آن بود از فهم پست
که عقول خلق زان کان یک جوست
عیب بر خود نه نه بر آیات دین
کی رسد بر چرخ دین مرغ گلین
مرغ را جولانگه عالی هواست
زانک نشو او ز شهوت وز هواست
……..
رجحان حیرت عارفانه بر علو م ظاهری

پس تو حیران باش بی‌لا و بلی
تا ز رحمت پیشت آید محملی
چون ز فهم این عجایب کودنی
گر بلی گویی تکلف می‌کنی
ور بگویی نی زند نی گردنت
قهر بر بندد بدان نی روزنت
پس همین حیران و واله باش و بس
تا درآید نصر حق از پیش و پس
چونک حیران گشتی و گیج و فنا
با زبان حال گفتی اهدنا

تبدیل قهر خدا به لطف
زفت زفتست و چو لرزان می‌شوی
می‌شود آن زفت نرم و مستوی
زانک شکل زفت بهر منکرست
چونک عاجز آمدی لطف و برست
…….. 

ا
تا ز رحمت پیشت آید محملی
چون ز فهم این عجایب کودنی
گر بلی گویی تکلف می‌کنی
ور بگویی نی زند نی گردنت
قهر بر بندد بدان نی روزنت

پس همین حیران و واله باش و بس
تا درآید نصر حق از پیش و پس
چونک حیران گشتی و گیج و فنا
با زبان حال گفتی اهدنا
زفت زفتست و چو لرزان می‌شوی
می‌شود آن زفت نرم و مستوی
زانک شکل زفت بهر منکرست
چونک عاجز آمدی لطف و برست

Тэги:

#molana #canada #kouhpayeh #molanaacademy #rumi #مولانا #مولانا_آکادمی #عرفان #شعر #حافظ #مجتبی_کوهپایه #کوهپایه #کانادا #ونکوور #آکادمی_فرهنگی_مولانا #Vancouver #درس_گفتار #فلسفه #ایران #فارسی #persian #متون_عرفانی #molavi #poem #غزل #غزلیات #عارف #متون #شخصیت_شناسی #روانشناسی #روانکاوی #خودشناسی #عبدالکریم_سروش #بشنو_از_ني
Ссылки и html тэги не поддерживаются


Комментарии: